بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

این وبلاگ محل عبور و نگاه کسانی است که در سایه‌سار شجره‌ طیبه‌ی بسیج‌ هستند و ضربان دلشان با یاد حضرت روح الله (ره) و شهدا می‌زند.

قدمتان سبز
هر کس لحظه‌ای از وقتش را صرف این صفحات می‌کند و در دلش نام و یاد امام و شهدا موج می‌زند، صلواتی بدرقه‌ی روح معراجی‌شان کند.

شهید شاخص 12 بهمن شهید مجید شریف واقفی

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ

زندگی نامه

پدر و مادر مجید هر دو از سادات بودند. پدرش هنرمند بود. استاد زری بافی که در هنرستان هنرهای زیبای تهران تدریس می کرد. قبل از اینکه سید مجید به دنیا بیاید مادرش خوابی دیده بود. خواب دیده بود که وارد مجلس روضه امام حسین –علیه السلام- شده در حالی که نوزادی در آغوش دارد. سید بزرگواری که خطی سرخ زیر گلویش می درخشیده نوزاد را در آغوش گرفته و او را مجید خطاب کرده است. به همین دلیل بود که نام کودکی که در مهرماه 1327 به دنیا آمد را سید مجید گذاشتند.


در دوازدهمین روز تولد به خاطر کار پدرش سید حبیب الله راهی اصفهان شدند. خواندن ، نوشتن و قرائت قرآن را پیش از رفتن به دبستان در نزد پدر فرا گرفت. به خاطر همین وقتی به مدرسه رفت از کلاس دوم شروع کرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان پرورش و متوسطه را در دبیرستان صائب اصفهان با معدل 19.97 در رشته ریاضی به پایان برد. تمام دوره تحصیل هم معدلش بالا بودو هم کارهای فوق برنامه می کرد.


در دبیرستان صائب به عنوان مسئول کتابخانه و منشی انجمن اسلامی دبیرستان که خود در تشکیل ان کوشیده بود فعالیت می کرد. دکتر صلواتی استاد مجید از او چنین یاد کرده است:

"... ما سعی داشتیم افراد مومن و با تقوایی تربیت کنیم و بهترین روش ما این بود که از سنین کودکی این کار را آغاز کنیم . از جمله با مرحوم شهید مجید شریف واقفی که در دبیرستان تحصیل می کرد آشنا شدیم و از او دعوت کردیم که در مجالس ما شرکت کند و یک جلسه پنهانی با دانش آموزان با استعداد و فعال آن دبیرستان تشکیل دادیم. ما تعلیمات اسلامی خود را با برنامه های ایدئولوژی خودمان در آن جلسه آغاز کردیم و تمام افراد آن جلسه از جمله مرحوم شریف واقفی از کسانی بودند که برداشت خیلی خیلی خوبی از این تعلیمات داشته و سازندگی ما روی آنها فوق العاده موثر بود. به طوری که در زمانی کمتر از یک سال ما حتی مجید را به جلسات کارگرها یا به جلسات بازاری ها برای سخنرانی و بحث می فرستادیم و با آنکه آنوقت جثه کوچکی داشت تحسین همگان را برانگیخته بود. استعداد فوق العاده اش ، برداشت عالیش، زیرکی اش و از همه مهمتر تقوی و خلوصی که در این جوان بود همه را به شگفتی واداشته بود."


مجید پس از پایان دوره دبیرستان ، در سال 1345 برای ادامه تحصیل در کنکور ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی تهران [آریامهر] که تازه کار خود را آغاز کرده بود و دانشکده نفت آبادان شرکت کرد که در هر سه رتبه های اول یا دوم را کسب کرد. گرچه تمایل به تحصیل در دانشکده نفت داشت و در کنکور کتبی رتبه دوم را بدست آورده بود ولی در امتحان شفاهی او را مردود اعلام کردند. آن هم بدلیل سفارش مقام های بالای کشوری در مورد سایر دانشجویان، در نتیجه مجید تصمیم گرفت در دانشگاه صنعتی تهران در رشته برق ادامه تحصیل دهد.

او در تشکیل انجمن اسلامی، تاسیس کتابخانه دانشگاه و برپایی جلسات سخنرانی و ترتیب دادن گردش های علمی نقش داشت اما فعالیت های فوق برنامه اثر بدی روی درسش نمی گذاشت. اظهار نظر مسئولین دانشگاه ذیل نمراتش این بود: وضعیت تحصیلی ایشان بسیار خوب است و آتیه درخشانی برای ایشان پیش بینی می شود. بعد از مدتی خود از سخنرانان چیره دست گردید و در جلسات تشکیل شده به ایراد سخنرانی های مهیج می پرداخت.


با توجه به شناخت صحیحی که مجید در اثر کسب تجربیات تلخ دوران تحصیل از رویدادهای زمان پیدا کرده بود، این باور برایش حاصل گردیده بود که تحصیل تنها کافی نیست. این اعتقاد موجب آن گردید که در اواخر سال 1347 در سخت ترین شرایط عضوگیری به عضویت سازمان مجاهدین خلق آن زمان درآمد.( این سازمان بوسیله محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان برای مبارزه مسلحانه اسلامی پایه گذاری شده بود ولی پس از دستگیری و اعدام بنیانگذاران سازمان،افرادی چون بهرام آرام و تقی شهرام که دارای عقاید مارکسیستی شده بودند و در راس شاخه های سازمان قرار گرفتند و آن را از مسیر اسلامی منحرف کردند.)

در تیر ماه سال 1349 مجید تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته مهندسی برق به پایان رسانید و دوران خدمت نظام وظیفه عمومی را شروع و پس از طی دوره آموزشی، خدمت ضمن کار را در سال 1350 در اداره برق منطقه فارابی تهران آغاز کرد.

از آغاز کارش مدتی سپری نشده بود که با کشف یکی از خانه های تیمی سازمان، نام مجید نیز شناسایی شد و ساواک در صدد دستگیری او برآمد. مامورین ساواک در اداره برق خیابان امیریه به سراغ مجید رفتند. او که به هویت آنان پی برده بود به سرعت از مهلکه گریخت و سریع خود را به دانشگاه رسانید و تعدادی از افراد را در جریان کار قرار داد و مانع دستگیری آنان گردید. تعدادی از این افراد کسانی بودند که بعدها او را به شهادت رسانیدند.

بعد از آن واقعه بود که زندگی مخفی سید مجید شروع شد. تماس او با آشنایانش در این مدت با تلفن و گاه با نامه هایی بود که همراه با اطلاعیه های امام خمینی می فرستاد.

پس از عضویت مجید در سازمان مذکور و فعالیت سیاسی ، ابتدا در سمت معاون کاظم ذوالانوار و بعد از دستگیری او ، در کادر مرکزی سازمان و در راس یکی از شاخه ها قرار گرفت.البته مسئولیت های دیگری را نیز بر عهده داشت. از جمله مسئول امنیتی سازمان ، مسئول گروه الکترونیکی و مسئول ارتباط با افراد اعزامی به خارج از کشور.

فردی بنام تقی شهرام که در سال 1350 دستگیر و در زندان مارکسیست شده بود در سال 1352 توانست از زندان ساری بگریزد و به سازمان مجاهدین بپیوندد. او به مرور بهرام آرام را نیز با خود همراه کرد و پس از جمع کردن جزوه های قرآن و نهج البلاغه در شاخه ی خود جزوه های مارکسیستی یا "جزوه سبز آموزشی" را منتشر نمودند. در این جزوات که مارکسیست شدن سازمان را اعلام می کردند یک سلسله اشکالات به مذهب مطرح شده بود. مجید پذیرفت که به آنها پاسخ دهد ولی جریان انحراف بیش از حدی بود که او تصور می کرد. انتشار چنین مقالاتی مجید را به این نتیجه رساند که امکان هیچگونه تفاهمی از طریق بحث و گفتگوی سیاسی درون گروهی وجود ندارد و هرگونه همکاری با آنها را رد کرد و گفت:چون با شما وحدت ایدئولوژیک ندارم نمی توانم وحدت تشکیلاتی داشته باشم چرا که وحدت تشکیلاتی در رابطه با وحدت ایدئولوژیک امکان پذیر است و من به هیچ وجه دستورات شما را به عنوان دستورات سازمانی تلقی نخواهم کرد."

رویدادهای فوق باعث شد مجید و دوستش صمدیه لباف تصمیم بگیرند گروهی جداگانه برای اعضای مسلمان سازمان تشکیل دهند. این جریانات توسط عناصر جاسوس به آگاهی شهرام و آرام می رسید و مرکزیت مارکسیسم تصمیم می گیرند که این دو فرد موثر را از میان بردارند تا مبادا نقشه ی آنها در جهت نابودی سازمان مجاهدین و افراد را میان مارکسیست شدن یا در چنگال پلیس گرفتار کردن، عملی شود.

در یکی از جلسات مباحثه بین شهرام،آرام و شریف واقفی چون نتیجه می گیرند که مجید مجری دستورات آنها نمی شود او را تهدید به مرگ می کنند. مجید در پاسخ این تهدید می گوید: " من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمی ترسم ، می خواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم؟ من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم.در همین نشست مجید خلع سلاح می شود و از مرکزیت تصفیه شده اعلام می گردد و به او اتمام حجت می شود که اگر در گوشه و کنار شروع به صحبت کنی خائن شناخته خواهی شد.


با توجه به شرایط پیش آمده مجید تصمیم می گیرد نظر خود را اعلام و انشعاب را عملی نماید. البته تقی شهرام و بهرام آرام توسط جاسوسان خود از تمام اقدام های مجید آگاه شده  بودند و مرکزیت سازمان مصمم به نابود کردن او بود. آخرین قرار با شریف واقفی توسط همسر مارکسیست او « لیلا زمردیان» ساعت 15 روز 16 اردیبهشت سال 1354 گذارده شد. ترور او به وسیله حسین سیاه کلاه و وحید افراخته صورت گرفت و بعد از انتقال جسد وی به بیابانهای اطراف مسگرآباد برای عدم شناسایی جسدش را آتش زدند. پس از این ، سازمان مجاهدین رسماً مارکسیست شدن خود را اعلام کرد.

دکتر صلواتى، یکى از همراهان سابق مجید که در آن روزهاى بحرانى با مجید ملاقات کرده بود مى‏گوید: «چند روز قبل از شهادت مجید او را در تهران یافتم. با هم به خوابگاه دانشگاه صنعتى شریف(خوابگاه زنجان) رفتیم و دو نفرى وارد یک اتاق شدیم. مجید شروع کرد به گریه کردن و اسلحه کمرى خود را باز کرد و روى زمین گذاشت و گفت: «فضل ‏الله، این امانت خدا را از من بگیر. من دیگر نمى‏ توانم آن را تحمل کنم. سازمان منحرف شده، من در یک دریاى متلاطم گیر کرده‏ ام» و من گفتم: «تو که از مرگ هراسى ندارى، بگذار تو را بکشند. تو سعى کن عضوگیرى کنى و ...» او رفت، اما براى همیشه.»

دانشگاه صنعتی آریامهر که مجید دوران تحصیل دانشگاهی خود را در آن به پایان برد پس از انقلاب در آبان ماه 1358 و طی یک همه پرسی به نام مجید شریف واقفی نامگذاری و به اختصار دانشگاه صنعتی شریف نامیده شد.

 

نکته اول:

مادر خواب دیده بود. خواب دیده بود که به مجلس عزاداری سیداشهداء وارد شده در حالیکه نوزادی در آغوش دارد. سیدی بزرگوار که با لباس روحانیت بر منبر نشسته بود صدایش زده و گفته بود مجید را نزد من بیاور. بعد کودک را بر دست ها گرفته و سه بار تکرار کرده بود: مجید خوب می شود. مادر درخشش خط سرخی را در زیر گلوی آن سید دیده بود. مدتی بعد سید مجید شریف واقفی به دنیا آمد.

نکته دوم:

سالار شهیدان فرمود: همت من بالاتر از آن است که به خاطر ترس از مرگ تن به خواری دهم.

سید مجید در راس یکی از شاخه های سه گانه سازمان مجاهدین بود که مسئولین دو شاخه دیگر دچار گرایشات مارکسیستی شدند. آن دو به جمع آوری جزوه های قرآن و نهج البلاغه در شاخه های خود و توزیع جزوه های مارکسیستی اقدام کردند. مجید به نقد و بررسی محتویات این جزوه ها پرداخت اما به جای پاسخگویی بر او سخت گرفتند و در یکی از جلسات مباحثه او را تهدید به مرگ کردند.

مجید در پاسخ گفت: من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمی ترسم می خواهید از شما با چند اسلحه قراضه تان بترسم؟ من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم.

نکته سوم:

شانزدهم اردیبهشت ماه هزار و سیصد و پنجاه و چهار: مجید با سردمداران جریان چپ نمای سازمان قرار ملاقاتی داشت تا انشعاب خود برای تشکیل یک سازمان اسلامی را به آن ها اعلام کند در حالیکه آنان برنامه ترور مجید در این ملاقات را طراحی کرده بودند. مجید مورد اصابت گلوله قرار گرفت بدن نیمه جان او را به جاده مسگرآباد بردند و سوزاندند ...

و خون حسین و یارانش کهکشانی است که در آسمان دنیا راه قبله را نشان می دهد.

 روحش شاد و یادش گرامی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۳
بسیج کارکنان دانشگاه صنعتی شریف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی