بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

این وبلاگ محل عبور و نگاه کسانی است که در سایه‌سار شجره‌ طیبه‌ی بسیج‌ هستند و ضربان دلشان با یاد حضرت روح الله (ره) و شهدا می‌زند.

قدمتان سبز
هر کس لحظه‌ای از وقتش را صرف این صفحات می‌کند و در دلش نام و یاد امام و شهدا موج می‌زند، صلواتی بدرقه‌ی روح معراجی‌شان کند.

شهید شاخص 18 بهمن شهید حسین شوریده

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ق.ظ


زندگی نامه

حسین شوریده

تاریخ تولد: 5/2/1335

محل تولد: قریه دولوئی شهرستان گناباد

تاریخ شهادت: 13/4/1361

محل شهادت: شلمچه (بیت المقدس)

دانشکده: مهندسی مکانیک

 


حسین در دهم اردیبهشت سال 1335 در قریه دولوئی یکی از روستاهای شهرستان گناباد، متولد گردید و در خانه محقر پدرش که با مختصر حقوق کارمندی دولت اداره میشد در همان روستا زندگی را آغاز کرد. به واسطه هوش سرشاری که داشت در سن 4 سالگی قبل از شروع تحصیل دوره ابتدائی شعرهای حافظ را از حفظ میخواند و در سن شش سالگی در همان محل به دبستان رفت و در همه کلاسها رتبه اول را حائز شد و در تعطیلی تابستان همان سال اول، قرآن را پیش یکی از استادان مکتب قدیمه دوره نمود. در سال دوم ابتدائی در مسابقه ای که بین تمام مدارس ابتدائی شهر برگزار شده به مقام اول رسید در سن 7 سالگی نماز را در مکتب یاد گرفت و پس از آن مرتب نمازمی‌خواند. در سنین کودکی به پدرش در چیدن زعفران کمک می نمود. زعفران را صبحا قبل از طلوع آفتاب هنگامی که هنوز گلهایش باز است باید چید و او هنگامی که در ماهای آذر و دی برای چیدن آن به صحرا میرفت دستهایش ترک میخورد. سال اول دبیرستان نیز در گناباد بود و پس از آن دو سال در مشهد به علت انتقال پدرش به این شهرستان، مشغول تحصیل شد. به علت علاقه شدیدی که به رشته ریاضی داشت و در گناباد نیز آن رشته نبود راهی مشهد شد در آنجا در دبیرستان خصوصی دانش و هنر ثبت نام کرد. سال اول با وجود سختی بسیار 150 تومان شهریه داد و سالهای بعد به علت حائز شدن رتبه اول در آنجا از پرداخت شهریه معاف شد و دیپلم خود را با معدل بالای 18 دریافت کرد و با وجود اینکه برای درسش اهمیت فراوان قائل بود و معدلهای بالایش این را نشان می دهد مطالعه کتب مذهبی را فراموش نکرد و در این سالها مطالعه کتب دکتر شریعتی و استاد محمد تقی شریعتی و استاد مطهری را که هر سه خراسانی بودند در برنامه کاری خود قرار داد. برای ورود به دانشگاه در سه رشته مهندسی نفت آبادان و مهندسی برق داشنگاه شیراز و مهندسی مکانیک داشنگاه صنعتی قبول شد و رشته مکانیک را انتخاب کرده و راهی تهران شد. در دانشگاه در همان سال اول خود را نشان داد به طوریکه در سال دوم نمازخانه را کاملاً می چرخاند. به علت کار زیادی که روی قرآن کرده بود معمولاً آیه هایی بین دو نماز یا قبل از آن می خواند و ترجمه می کرد. مدتی به مسجد طلاچیان می رفت و پس از اینکه فهمید اداره کننده جلسات آن مهندس بازرگان است دیگر به آن مسجد نرفت، مدتی در مسجد علی اکبر در خیابان هاشمی بود و در دانشگاه در تمام فعالیتهای دانشجویان مسلمان اعم از کوهنوردی، شرکت در نماز جماعت، نوشتن اعلامیه، شرکت در اعتصابات، به هم زدن کلاسها و شرکت در مطالعات گروهی حضور فعال داشت. چندین بار با استاد شهید مرتضی مطهری ملاقات کرده و از او راهنمائی خواسته بود. از طرفی از برنامه خودسازی نیز غافل نمی شد. در گرمای تابستان تهران چندین سال یخ مصرف نمی کرد و به طور مرتب روزه می گرفت و غذای بسیار ساده می خورد.

در رژیم طاغوت یکبار هنگامی که در تظاهرات بر علیه ورود کارتر به ایران شرکت کرده بود به زندان افتاد و خبر آن را پس از چند روز به ما دادند و گفتند که رژیم برای آزادیش مبلغ سیصد هزار تومان ضمانت خواسته است و مادرش آنقدر از این ماجرا ناراحت شده بود که از گناباد تا تهران را پا برهنه آمده بود و حواسش نبود. بالاخره با سختی و زحمت بسیار سند خانه یکی از فامیل را گرو گذاشیم و او پس از مدتی از زندان آزاد شد. پس از آزادی تمام تنش را شماره تلفن های زندانیان سیاسی آنروز که یادداشت کرده بود نوشته بود تا به خانواده آنها تلفن بزند و خبر فرزندانشان را به آنها بدهد. چند روز بعد از آزادی به قم رفت و باز در صحن حضرت معصومه دستگیر شد و به زندان افتاد و پس از شکنجه فراوان، بعد از چندی آزاد شد. در هر فرصتی که دانشگاه تعطیل می شد به گناباد می آمد و با جوانهای شهر کار میکرد. رساله امام را چند سال قبل از پیروزی انقلاب به خانه آورده بود و بین جوانها توزیع می نمود. زمانی که امام در پاریس بودند به طور مرتب پیامهای امام را چاپ و توزیع می نمود. در زادگاهش کتابخانه ای با دست خودش ساخت و کتابها را از پول خود تهیه کرد و راه انداخت. مرتب نمایشگاه عکس و کتاب ترتیب می داد. پس از پیروزی انقلاب، کمیته پاسداری ز انقلاب در شهر را تشکیل داد و مدام در تلاش و حرکت بود و پس از استقرار کمیته و نهادهای انقلاب برای خدمت به محرومین و مستضعفین، خدمت در جهاد سازندگی را انتخاب نمود.


در عاشورای سال 56 در تظاهرات معروف دانشجویان در مقابل بازار و خیابان بوزرجمهری شرکت کرد. در آن تظاهرات برای اوین بار علناً و در میان مردم به طرفداری از امام خمینی و شهدای 15 خرداد شعار داده شد. در طول تحصیل با گناباد نیز در تماس بود و همواره آخرین کتب منتشر شده و نوارهای سخنرانی را که برای رشد جوانان شهر مفید تشخیص می داد با خود می آورد. در 11 دی ماه 56 هنگام ورود کارتر به ایران به اتفاق عده ای از دانشجویان مسلمان در تظاهراتی ضد آمریکایی که در مقابل سفارت آمریکا ترتیب یافته بود شرکت کرد و با شجاعتی بی نظیر پارچه ای را از جیبش درآورده و با چوبی که از درخت کنده بود به صورت پرچمی که روی آن بر علیه آمریکا و شاه شعار نوشته شده بود درآورد. در این تظاهرات قرار شده بود که اگر پلیس و مزدوران شاه حمله کردند همه فرار کنند و حتی برای کمک به دیگران نیز نایستند، هنگام هجوم مزدوران شاه، جیپ به پای یکی از دوستانش می خورد و پایش می شکند و حسین با وجود اینکه امکان فرار داشته برای کمک به دوست مجروحش بر می گردد و او را به بیمارستان می رساند و در بیمارستان هر دو با هم دستگیر می شوند. در سال 57 شوریده برای یاری زلزله زدگان به طبس شتافت و مدتی نیز در آنجا مشغول بود. پس از اوج گرفتن مبارزات مردم و تعطیلی دانشگاه از طرف رژیم او با دست پر به گناباد برگشت و دو نمایشگاه عکس، یکی از جنایات رژیم در 17 شهریور و دیگری از کشتار مردم مشهد توسط رژیم به شهر آورد و تا مدتها به صورت مخفی - علنی در مکانهای مختلف شر به نمایش گذاشت. در این سفر فعالیت زیادی را برای آگاه نمودن توده ی مردم و ایجاد جو انقلابی در بین آنها شروع نمود و بعد از تعطیلی دبیرستانها دانش آموزان را به کار کشید و به تشکیل و آماده نمودن کتابخانه ای پرداخت که بعداً به پایگاهی برای تبلیغ بر علیه رژیم تبدیل شد. مرتباً راهپیمائی تدارک می دید و با روحانیون شهر جلسه می گذاشت و آنها را به راه پیمودن و در پیشاپیش مردم تشویق می نمود و خود برای آنها قطعنامه می نوشت. حسین ابتدا سعی کرد که افراد در حسینیه گناباد جمع شوند، سپس به محض پیروزی آنجا را به کمیته پاسداری از انقلاب تبدیل نمود و با مهارت و زیرکی خاصی اسلحه های شهر آنزمان را جمع آوری و به این کمیته منتقل نمود. با بازگشائی دانشگاه در 12 اسفند ماه 57 به تهران رفت و در تدوین اساسنامه و مرامنامه سازمان دانشجویان مسلمان تلاش نمود. او روزها در دانشگاه فعالیت می کرد و حتی شبها هم تا مدتها به خانه نمی رفت و در دانشگاه می خوابید و پس از آن به عنوان نماینده دانشجویان مسلمان به شورای دانشجوئی رفت و در جهت سرو سامان بخشیدن به اوضاع دانشگاه و نیز مقابله با گروهای ضد انقلاب که در آنزمان دانشگاه پایگاه فعالیت شان بود به تلاش پرداخت.


زندگی شهید از زبان همسرش:

آشنایی من با حسین قبل از ازدواج و در سفر با دانشجویان دانشکده مان به هندوستان آغاز شد و پس از آن تا بعد از پیروزی انقلاب او را به عنوان یکی از دانشجویان مسلمان دانشکده می شناختیم. پس از پیروزی انقلاب هر دوی ما به نمایندگی از طرف دانشجویان مسلمان به شورای دانشجویی دانشگاه رفتیم. نقش فعال و موثر او در شورای دانشجویی بسیار چشمگیر بود. او برخورد با گروه های محارب و ضد انقلاب را از همان ابتدا با وجود روشنفکری حاکم بر دانشگاه های آنروز آغاز کرد. در شورا مسئول کمیته پاکسازی گردید و بسیار قاطع در برکناری عوامل ساواک از دانشگاه کوشش نمود. در برخورد با استادان و سرپرستان دانشگاه نیز نقشی ارشادی و فعال داشت. او ضمن کار در شورای دانشجویی به مسایل سازمان دانشجویان مسلمان نیز رسیدگی می کرد و همچنین در جلساتی که برای بنیانگذاری جهاد سازندگی و ایجاد آن تشکیل می شد شرکت می نمود. پس از 4 ماه فعالیت در شورا در مرداد ماه 58 برای کار در جهاد سازندگی گنبدکاووس با عده ای به این شهرستان رفتیم و حسین مانند یک جهادگر ساده مسئولیت بخش کلاله گنبد را بر عهده گرفت. روستائیان ترکمن روستای کلاله چهره محجوب و مظلوم او را که برایشان برق رسانی و لوله کشی آب می کرد بیاد دارند و چهره پر گرد و خاک او که در کارهای تخلیه ماشین سیمان، کندن گودال برای لوله و ساختن پل و غیره شرکت می کرد بیاد دارند و مغازه دارهای کلاله به خاطر می آورند جوان قدبلندی را که پس از کار سنگین و طاقت فرسای روزانه برای خرید نان و پنیر و هندوانه که غذای روزانه اش بود به مغازه آنها می آمد و با روی باز و گشاده پس از سلام و احوالپرسی و خرید به کودکستانی که محل اقامتش بود باز می گشت. در این مدت هرگاه که می دیدیمش چهره اش گرد آلود و پر خاک و لباسهایش چرب و روغنی بود. در این دو ماه، به گفته خودش لذت کار برای مردم را احساس کرد گرچه می توانست از نظر فکری کارهای بهتری بکند اما خودش ترجیح داد کاربدنی کند و همیشه جهاد را در کوشش اینگونه جوانان که زندگی و امیدهای خود را می گذارند و به روستا می روند، می دید. در تیر ماه همانسال با پیشنهاد حسین برای آغاز یک زندگی مشترک آماده می شدیم. مدتها بر سر معیارها و نحوه زندگی و هدف از ایجاد زندگی مشترک حرف می زد. از همان آغاز تکیه اش بر روی مسائل اسلامی خوصوصاً مسئله احکام بود. رابطه مرا با توضیح المسائل می پرسید و من احساس می کردم در مورد مسائل اسلامی حساس است و می خواهد که زندگی ما حتی از جزئیات مسائل و احکام شرعی پر گردد. در تاریخ 10 آبانماه 58 در روز عید مبارک غدیرخم مراسم ساده ازدواج ما برگزار شد. با وجود مخالفت شدید خانواده هایمان با برگزاری مراسم ساده، حسین قاطعیت زیادی نشان داد و بالاخره همانگونه که می خواست با خرید دو عدد حلقه و مهریه به اندازه مهر حضرت زهرا برگزار گردید.

پس از ازدواج هرچه می گذشت به خصوصیات والا و تقوای او پی می بردم. محبت و مهربانی و حجب و حیای او همه را به تعجب وا می داشت. بیش از یکهفته که از ازدواج ما می گذشت به لانه جاسوسی رفتیم و حسین در واحد اطلاعات لانه جاسوسی فعالیت می کرد. در دیماه 58 در اثر زلزله ای که در شهرهای جنوبی خراسان رخ داده بود جهاد سازندگی او را به علت آشنایی با منطقه برای خرید چادر و وسایل مورد لزوم آنان برگزید و او به مدت یکماه چندین بار با حجت الاسلام کروبی نماینده امام در بنیاد شهید به منطقه سفر کرد. پس از اتمام این کار به پیشنهاد شورای مرکزی جهاد سازندگی وارد جهاد شد و به کمک چند تن از برادران دانشجوی جهادگر، بخش امور استانهای جهاد را برای رسیدگی به شورای جهاد استانها پی ریزی نمود. از همان ابتدای ورود به جهاد فعالیت زیادی را در جهت تدوین اساسنامه و تعیین چارت تشکیلاتی آغاز نمود. او در حقیقت بازویی برای شورا بود و جلسات بسیاری را برنامه ریزی و تصمیم گیری در امور جهاد سازندگی در منزل خودمان تشکیل می داد. در تشکیل و برنامه ریزی سمینارهای جهاد نقش اصلی را ایفا می کرد. به طوریکه در طول مدت هر سمینار و یکماه قبل از آن دیگر فقط شبها برای خواب به خانه می آمد و از صبح زود تا آخر شب را یکسره کار می کرد. دیگر برای او جمعه و یا روزها تعطیل با روزهای دیگر فرق نمی کرد. در امور استانها ابتدا مسئولیت چندین استان را بعهده داشت و به طور مرتب برای آشنائی با مسائل آنان به شهرستانها و مراکز استانها مسافرت می نمود، به طوریکه در سال اول ازدواج ما مجموعاً شش ماه را در مسافرت گذرانید. یکبار هنگامی که برای بررسی جهاد گنبد به آن شهرستان رفته بود پس از بازگشت منقلب و دگرگون شده بود و آنشب با صدای بلند گریست و چون علت را پرسیدم از فقر شدید روستائیان آن سامان حرفها زد و از اینکه به زعم خود راحت در خانه می خورد و می خوابید خجل و شرمسار بود. با وجود خستگی شدید جسمی و روحی که همیشه از شدت کار داشت هرگز دین خود را ادا شده و خود را طلبکار نمی دانست بلکه همیشه خود را به انقلاب بدهکار میدانست و می گفت: ما چه کار برای انقلاب کردیم؟ همه اش را مردم کرده اند و به اسم ما تمام شده است! در اردیبهشت ماه سال 59 خداوند سعادتی نصیب ما کرد و قسمت شده که برای زیارت خانه اش به عربستان برویم. یکروز در دمشق بودیم و به زیارت حرم حضرت زینب (س) موفق شدیم و سپس به زیارت قبر رسول اکرم در مدینه و آنگاه به دیدار خانه خدا در مکه رفتیم؛ ان سفر پر برکت برای زندگی ما بسیار موثر بود؛ هرکز فکر نمی کردیم که زمانی بتوانیم به زیارت قبر شریف پیامبر (ص) و کعبه خداوند نائل گردیم، و حسین آنرا هدیه ای از جانب خدا دانسته و چنین تفسیر می کرد که در جو خشک و حاد سیاسی این سفر باعث شد اندکی به خود بازگردیم. در رابطه با امام و انقلاب می گفت: خداوند برای امتحان به ما لطف خاصی عطا کرده و نعمتی داده و آن معاصر بودن ما با چنین امام و انقلابی است، و اگر نعمت وجود آنان را کفران کنیم روزی میرسد که خداوند ما را به جزای کفرانمان برساند و نعمتش را از ما دریغ دارد.

رفتار او در خانه نیز در بین دوستانش نمونه بود؛ در طول مدت دوسال و نیمی که با هم بودیم لباسهایش را خودش می شست و از کمک کردن در انجام کارهای خانه دریغ نداشت که با توجه به رفتار مردها در جامعه ما، برخورد او در خانه مورد تعجب بود. هرگاه مهمان داشتیم چندین بار از من عذرخواهی می کرد که نمی تواند به من کمک کند و اگر چیزی برایش می خریدم تا کهنه شود تشکر می کرد؛ شبها وقتی خسته از جهاد بر می گشت و مثلاً به علتی غذا حاضر نبود خودش برای تهیه غذا اقدام می نمود و حتی ذره ای اظهار ناراحتی نمی کرد؛ هرگز در خانه عصبانی نمی شد و آنقدر آرام و بدون تزلزل بود که همیشه طرف مقابلش را شرمنده می کرد. در زندگی، او برای من نه تنها همسر و سامان و پناه، که بیشتر مربی و راهنما و همدم بود؛ وظیفه مهم امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی کرد بلکه آنرا با تمام شرائطش انجام می داد و اگر می خواست امری انجام گیرد آنرا طوری بیان می کرد که من خجالت می کشیدم انجام ندهم. مسئله مشورت را همیشه رعایت می کرد و مهمترین مسائل کاریش را با من در میان میگذاشت؛ شاید به این لحظه فکر می کرد که روزی خودش نباشد و آنگاه باید خواسته ها و حرفهای دلش توسط من به گوش دیگران برسد. حسین نسبت به مال دنیا بسیار بی توجه و بی اهمیت بود و در خرج بیت المال سختگیر؛ هرگاه با ماشین جهاد به شهرستان می رفت آنرا در بازگشت به پارکینگ جهاد می گذاشت و به خانه می آمد. یکبار دو پتو در ماشین جهاد گم شده بود همیشه از گم شدنش ناراحت بود و فکر می کرد که اگر به جای آن دو پتوی دیگر بخرد تاوان حساب می شود که حرام است، قرار بود از یک عالم بپرسد که چه باید کرد که عمرش کفاف نداد و سرانجام در وصیت نامه اش نوشت که پولش را به جهاد بدهد. در مورد لباس همیشه به خودش سخت می گرفت، سعی می کرد که بیش از یک شلوار نداشته باشد و هرگاه یکی پاره می شد برای خرید دیگری اقدام می نمود، در طول مدت دو سال و نیم زندگی ما، برای خودش بیش از یک شلوار و دو جفت کفش نخرید. نسبت به خرید وسایل منزل سختگیر بود و هیچگاه راضی به خرید وسائل لوکس و راحت طلبانه نبود. با شروع جنگ، او نیز چون سایرین شوق رفتن به جبهه داشت و به همین منظور در اردوی آموزش نظامی جهاد شرکت کرد که در آنجا علیرغم میل باطنیش سرپرسیتی اردو را به عهده او گذاشتند. علت مخالفتش با سرپرستی این بود که می گفت: من آمده ام اموزش ببینم تا بتوانم به جبهه بروم و با وجود مسئولیتی که در اردو به عهده داشت درعملیات و آموزشهای نظامی شرکت می کرد.


حسین پس از اتمام اردو برای تشکیل ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی غرب به کرمانشاه رفت و مسئولیت نمایندگی جهاد در اتاق جنگ کرمانشاه را به عهده گرفت؛ مدت یکماه و نیم در کرمانشاه بود و سپس به تهران بازگشت. از اوایل سال 60 به منظور متحد ساختن مواضع سیاسی جهادهای سراسر کشور اقدام به تشکیل واحد سیاسی جهاد نمود و دفتر بررسیهای سیاسی جهاد را با کمک برادر شهید مهدی رجب بیگی تشکیل داد و با همدیگر چندین شماره از نشریه‌ای را نیز منتشر نمودند تا اینکه در 5 مهر ماه برادر رجب بیگی به دست منافقن کوردل به شهادت رسید. شهادت مهدی ضربه روحی سنگینی بر حسین وارد آورد به طوریکه از این دفتر بیرون آمد و به امور استانها بازگشت و در سمت قائم مقام امور استانها شروع به کار کرد. حسین پیش از حمله بستان صحبت کرده بود که پس از پایان ترم دانشگاه و آغاز تابستان به جبهه خواهد رفت؛ با شروع دانشگاه برای دانشجویان 25 واحدی او نیز که 18 واحد داشت در دانشگاه ثبت نام نمود و قصد داشت که درسش را به طور کامل بخواند؛ به همین منظور مقداری از کتابهایش را خرید، اما موقعی که درس می خواند آرامش نداشت گویی آمادگی این کار را نداشت؛ از طرف دیگر به علت ناراحتی روحی شدیدی که دانشگاه در سالهای پیش در ذهنش باقی گذاشته بود و احساس شرم و گناه از گذشته دانشجویان و و روشنفکری حاکم بر آن سعی می کرد هر چه زودتر آثار آن را نیز با اتمام درسش از بین ببرد با شروع عملیات طریق القدس و فتح بستان و زمزمه پایان جنگ به طور مرتب تکرار می نمود که می خواهد زودتر از تابستان به جبهه برود و قرار بود که برای عملیات فتح‌المبین همراه با شهید محمود نیلی برود اما به علت مسائل جهاد از جمله مسئله اساسنامه منصرف گردید. با شروع عملیات فتح المبین و شهادت برادر نیلی شوق عجیبی در رفتن به جبهه از خود نشان داد، به خصوص اینکه برادر نیلی آخرین پیغامی که داده بود این بود که به حسین بگو ما قرار بود با هم بیائیم. قبل از آن نیز هرگاه یکی از دوستان شهید می شدند حالت حسرت و انتظار به او دست می داد و چنان سکوت و گاهی اوقات نیز بیقراری و گریه می کرد که من مات و متحیر می ماندم که او را چه می شود؟! و نیز هرگاه از افراد اردویی که او سرپرستی اش را به عهده داشت کسانی به شهادت می رسیدند حسین بسیار افسوس می خورد که ما عقب ماندیم و وای به حال ما که فقط حرف می زنیم. در اوایل عید سال 61 شبی به خانه آمد و سخت گریست، وقتی علت را پرسیدمی‌گفت که جنگ دارد تمام می شود و ما کاری برای جنگ نکرده ایم؛ آنقدر با حسرت و تاثر می گریست که من نیز با او گریستم، هنگامی که به او گفتم که اگر می خواهی به جبهه بروی از همین حالا برو احساس رضایت عجیبی کرد و از روی شوق و خوشحالی خندید و گفت که تا تولد فرزندمان صبر خواهد کرد. پس از آن ماجرا گویی برای نبودن همیشگی اش زمینه سازی می‌کرد و ما را برای شهادتش آمده می‌نمود. امروز وقتی به گذشته بر می گردم و حرکات و رفتارها و گفتارهای عجیب او را به خاطر می آورم احساس می کنم که او در میان کوران و کرانی چون ما چه رنجها می برده است و واقعاً حاضری بوده که دلش جای دیگر بوده است. روزی که در مراسم ختم برادر شهید نیلی شرکت کرده بود وقتی به خانه آمد به من گفت که همسرش شهیدیش اصلاً نمی گریست و سخنرانی کرده در پایان به من رو کرد و گفت: باید یاد بگیری!!

روز جمعه ای امام جمعه تهران درباره حضرت فاطمه (س) صحبت می کرد و می گفت که: حضرت خدیجه پیراهنی را به عنوان یادگار به حضرت فاطمه (س) بخشید و در شب عروسی اش آن حضرت آن پیراهن را بخشید، آنگاه که رسول گرامی خدا از او سئوال کرد که چرا یادگار مادرت را بخشیده ای حضرت فاطمه پاسخ دادند که مگر قرآن نگفته است: تنفقوا مما تحبون، از آنچه دوست دارید انقاق کنید. آنروز پس از پایان نماز بی مقدمه چنین از من سوال کرد که: مرا دوست داری؟ وقتی پاسخ آری از من شنید باز هم تاکید کرد که خیلی زیاد؟ آنگاه که جواب دادم: بله گفت: تنفقوامما تحبون.

او خواست که ما عزیزترین غمخوارمان را در راه خدا انفاق کنیم و ما نمی دانیم که آیا جزء انفاق کنندگان شده ایم؟ از مدتها پیش شبها برای نماز شب بر می خواست و همیشه در قنوتش تکرار می کرد: اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک. در 21 فروردین ماه، خداوند پسری به ما عطا کرد و حسین از تولد او بسیار خوشحال شد و می گفت: او باید پاسدار شود. حسین همانروز بر جلد قران تاریخ تولد فرزندمان را نوشت و سپس افزود: در بزرگی انشاء الله از سربازان امام زمان (عج) و از پاسداران انقلاب اسلامی می گردد. نام او را علی گذاشت به عنوان اینکه انشاء الله پیرو و شیعه راستین علی (ع) گردد و برای اینکه خداوند فرزند سالمی به ما عطا کرده بود سجده شکر به جای آورد.

پس از شهادت برادر نیلی آنده بود که: بین عکسها ما نگاه کن ببین آیا عکس جدیدی از او داریم؟ وقتی علت را سئوال کردم گفت که: برای روی تابوتش عکس می خواستند ولی چون نداشتند عکس قدیمی اش را زده اند؛ حسین دو روز قبل از حرکتش فیلم گرفته بود تا از فرزندمان علی عکس بگیرد و در آخر اصرار زیادی کرد که یک عکس تنها و فقط از صورتش بگیرم؛ من ناگهان به یاد ماجرای عکس برادر نیلی افتادم و برخود لرزیدم اما او بی توجه اصرار می ورزید و همین فیلم را ما دو روز بعد دادیم تا برای جلوی تابوتش ظاهر کنند. روز قبل از حرکتش به او گفتم نرو که اگر تو بروی من دیگر کسی را ندارم؛ با تاثر و حسرت جواب داد که قول داده ای تحمل کنی و حالا نیز باید بر سر قولت باشی. می گفت دیگر خیالم از تو و فرزندمان علی راحت است تو خود باید برای او مردی باشی؛ روزی که رفته بود با دوستان خداحافظی کند در بازگشت می گفت: فلانی با اینکه می دانست می خواهم بروم با ما خداحافظی گرمی نکرد حتی به ما التماس دعا هم نگفت!

در روز رفتنش آنقدر خوشحال بود که من هرکز او را آنقدر خوشحال ندیده بودم؛ چندین بار به خانه آمد و دائم می خندید انگار که پرواز می کرد و به سوی معشوق خویش می شتافت و ما از خوشحالی او در دل نگران بودیم.

ساعت 6 بعد از ظهر پنجشنبه 9 اردیبهشت از زیر قرآنی که مادرش آنرا گرفته بود رد شد و رفت و روز  یکشنبه خبر سلامتی اش را از سوسنکرد اطلاع داد و روز سه شنبه خبر شهادتش آمد و پیکر مطهر و خونینش روز جمعه 17 خرداد در روز تولد امیرمومنان و اولین شهید محراب اسلام در زادگاهش شهرستان گناباد با هزاران افسوس به خاک سپرده شد، در حالیکه شب قبل از دفن بدن پاکش به گرد قبر پیشوا و همشهریش حضرت رضا (ع) طواف داده شده و در حرم ضامن آهو و ثاامن الائمه بر بدنش نماز گذارده شده بود. توضیح آنکه حجت الاسلام کفعمی امام جمعه زاهدان دو روز قبل از شهادت حسین در خواب می بیند که جنازه شهیدی را آوردند که او بر بدنش نماز گذارد و در همان عالم خواب روی جنازه را باز می کند و می بیند که شهید، حسین شوریده می باشد و بر روی پیشانیش با خط سبز نوشته شده که بر این جنازه امام زمان (عج) نماز خوانده است. و او به اطرافیانش می گوید که این شهید دیگر احتیاج به نماز ندارد ایشان دو روز بعد به وسلیه رادیو از خبر شهادت حسین مطلع شدند.

 

وصیت نامه شهید:

ربنا فاغفرلنا  ذنوبنا  و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع‌الابرار. وصیت می‌کند این بنده سراپا تقصیر که همه خویشاوندان و دوستان و آشنایان برای آمرزش گناهانم دعا نمایند. به دلیل کمی فرصت و نزدیکی حرکت انشا‌الله اگر سعادتی نصیب ما شد و خداوند تبارک و تعالی ما را به حضور پذیرفت، همسر فداکارم را که تاکنون همه زندگی خویش را ایثار کرده است، به صبر و بردباری سفارش می‌کنم و او را وصی خویش قرار می‌دهم تا به موارد زیر عمل کند:

 1. در تربیت علی کوچولویمان نهایت تلاش را به عمل آورد تا انشا‌الله،در بزرگی از پاسداران انقلاب اسلامی شود.

2. از مال دنیا تقریباً موتوری داریم که باید فروخته شود و دینم پرداخت گردد و مابقی را اگر احتیاجی نداشتی بابت روزه و نماز قرض مصرف نماید.

3. از پدر و مادرم به خاطر سبک‌سری‌ها و کوتاهی‌ها عذرخواهی می‌کنم و امیدوارم که مرا ببخشند، و سفارش می‌کنم که حتی‌الامکان از همسر و فرزندم نگهداری نمایند.

 

التماس دعا از همگی

 

حسین شوریده

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۸
بسیج کارکنان دانشگاه صنعتی شریف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی