بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

بسیج کارکنان دانشگاه شریف

اَللّهُمَّ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ

این وبلاگ محل عبور و نگاه کسانی است که در سایه‌سار شجره‌ طیبه‌ی بسیج‌ هستند و ضربان دلشان با یاد حضرت روح الله (ره) و شهدا می‌زند.

قدمتان سبز
هر کس لحظه‌ای از وقتش را صرف این صفحات می‌کند و در دلش نام و یاد امام و شهدا موج می‌زند، صلواتی بدرقه‌ی روح معراجی‌شان کند.

ماه دوازدهم آمد ... اما ماه دوازدهم نیامد!!!

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۳۲ ق.ظ

* چرا ماه دوازدهم نیامد؟

خداوند در قرآن کریم می فرماید: 

«إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ۚ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ ۚ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.» (توبه-36)

جابر جعفی می گوید: «از امام باقر علیه السلام درباره تأویل قول خدای عزوجل: « انٌ عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم ذلک الدین القیم فلاتظلموا فیهن انفسکم » سؤال کردم . 

حضرت آهی کشید و فرمود: «ای جابر، اما سنه(سال) جدٌم رسول خدا صلی الله علیه و آله است و ماههای آن 12 ماه است که از امیرالمؤمنین شروع می شود تا من و تا امام دوازدهم حضرت مهدی. »»( بحار الانوار، ج 24، ص 240)

* چرا ماه دوازدهم نیامد؟

عدد دوازده که بارها در قرآن آمده است، عدد مبارکى است، تعداد رهبران بنى‏اسرائیل و چشمه‏هاى آب زلال که با معجزه‏ى موسى‏علیه السلام جوشید، عدد امامان اهل بیت و... دوازده است. (تفسیر نور)

آیاتى چند از قرآن است که در آنها از دوازده نقیب «بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»؛ (مائده - 12)، دوازده چشمه «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً»؛ (بقره-60) و دوازده ماه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً»؛ (توبه-36) مثال آورده و سخن گفته شده است. 

کشف 12 کندوی عسل

* چرا ماه دوازدهم نیامد؟

آن حضرت در توقیع شریف خطاب به شیخ مفید(ره) می فرمایند:

«اگر شیعیان ما ـ که خداوند متعال ایشان را به اطاعت خویش موفّق بدارد ـ با دل های متّحد و یک پارچه بر وفای به عهد و پیمان خویش اجتماع می کردند، ملاقات ما از آنها به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار و مشاهدة با معرفت برای آنها به زودی حاصل می شد و زودتر از این به دیدار ما نایل می شدند.»(بحارالانوار، ج 53، ص 176)


*****

… برخیز… برخیز! آری یوسف را آوردند. درنگ جایز نیست.

برمی خیزی. در اتاق کوچک و تاریک خود جستجو می کنی؛ امّا نه، هیچ چیز در بساط نداری… هیچ چیز. به کنج اتاق خیره می شوی. آری، آن جا را نگاه کن… روی آن پاره حصیر به هم پیچیده، تنها کلافی نخ، بی فایده افتاده است و دیگر هیچ…

لحظه‎ای قامت خمیده و رنجورت را به دیوار کهن سال پشتِ سر استوار می کنی؛ به فکر فرو می‏‏‎روی: ای کاش تو نیز از اشراف شهر بودی!

کلاف نخ را بر می‎داری؛ از اتاق بیرون می‎روی… وه! چه غوغایی است… مرد و زن، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه و همه به سوی بازار می‎دوند… دیگر مجالی برای صبر نیست.

از هر سوی، اندیشه‎ای هراس آمیز بر دلت نِشْتَر می‎زند: ای کاش تو نیز از اشراف شهر بودی! دل خوش می‎داری… یوسف به تو نیز خواهد نگریست؛ گرچه…

قدم‎های کوچک و سنگین خود را برمی‎داری؛ یارای رفتن نیست.

هیاهویی است. گویا هنوز یوسف را از کجاوه‎ی غیبت بیرون نیاورده‎اند، چه قیل و قالی است!

هر کسی با تحفه‎ای برای خریداریش در دست، ایستاده است…

یکی زندگی‎اش را… یکی فرزندانش را… دیگری جانش را!

آه که چه‎قدر ما تهی‎دست‎ایم! آخر نگاه کن، نگاه کن… می‎نگری. چشمانت خیره می‎شود. زبانت می‎خشکد. خدایا! چه کسانی به انتظارِ آمدنش نشسته‎اند و کمر شکسته‎اند!

جعفربن‎محمد صلوات الله علیه پای برهنه روی خاک زانو زده است… وای بر ما!… خدایا! چه می‎گوید؟! گوش جان به کلامش می‎سپاری:

«مولای من! غیبت تو خواب از دیدگانم دور ساخته و زمین را بر من تنگ گردانیده و آسایش دل را از من ربوده است. آقای من! پنهانیِ تو درد و رنج مرا به سختی‎های اندوه‎زای روزگار پیوسته و از دست رفتن یاران امکان گرد هم‎آمدن و برانگیختن را از میان برده است.

هنوز از یاد یک بلا و سختی دوران غیبت اشک دیدگانم نخشکیده و سوز و ناله‎ی دل، آرام نشده که رنج و شکنجه شدیدتر و دردناک‎تری در برابر دیدگانم آشکار و نمایان می‎شود.»

بنگر موسی‎بن‎جعفر علیه السلام را … می‎نگری. می‎شنوی چگونه ناله‎ی هجر سر می‎دهد:

«اَللّهْمَّ عَجِّلْ فَرَجَهْ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَّهْ.»

بنگر علی‎بن‎موسی را. درود خدا براو باد! می‎نگری. ببین کاسه‎ی خونین چشمانش را.

این جا جولانگاه پهلو شکستگانِ حریم ولایت است. بازگرد… دیگر جایی برای تو نیست.

بهای یوسف اشک‎های به خون شسته‎ی زهراست؛ سرهای بی‎تن عاشوراست؛ چهارده سال به کنج زندان نشستن امام صابران است… با این همه، دل خوش می‎داری؛ شاید تو نیز از خریدارانش به حساب آیی!

آرزو می کردیم در خیل مشتاقان یوسف فاطمه درآییم. محفلی کوچک آراستیم. بر قدوم به صف نشستگان گل نثار کردیم. بر تارَک مجلس آذین بستیم… باشد که در خیل خریداران آن مهربان به پرده نشسته به حساب آییم. (پیش گفتار کتاب یاد محبوب-سید حسین حسینی)

مناجات با امام زمان-علی فانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۳
بسیج کارکنان دانشگاه صنعتی شریف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی