ماه دوازدهم آمد ... اما ماه دوازدهم نیامد!!!
* چرا ماه دوازدهم نیامد؟
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
«إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ۚ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ ۚ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.» (توبه-36)
جابر جعفی می گوید: «از امام باقر علیه السلام درباره تأویل قول خدای عزوجل: « انٌ عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم ذلک الدین القیم فلاتظلموا فیهن انفسکم » سؤال کردم .
حضرت آهی کشید و فرمود: «ای جابر، اما سنه(سال) جدٌم رسول خدا صلی الله علیه و آله است و ماههای آن 12 ماه است که از امیرالمؤمنین شروع می شود تا من و تا امام دوازدهم حضرت مهدی. »»( بحار الانوار، ج 24، ص 240)
* چرا ماه دوازدهم نیامد؟
عدد دوازده که بارها در قرآن آمده است، عدد مبارکى است، تعداد رهبران بنىاسرائیل و چشمههاى آب زلال که با معجزهى موسىعلیه السلام جوشید، عدد امامان اهل بیت و... دوازده است. (تفسیر نور)
آیاتى چند از قرآن است که در آنها از دوازده نقیب «بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»؛ (مائده - 12)، دوازده چشمه «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً»؛ (بقره-60) و دوازده ماه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً»؛ (توبه-36) مثال آورده و سخن گفته شده است.
* چرا ماه دوازدهم نیامد؟
آن حضرت در توقیع شریف خطاب به شیخ مفید(ره) می فرمایند:
«اگر شیعیان ما ـ که خداوند متعال ایشان را به اطاعت خویش موفّق بدارد ـ با دل های متّحد و یک پارچه بر وفای به عهد و پیمان خویش اجتماع می کردند، ملاقات ما از آنها به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار و مشاهدة با معرفت برای آنها به زودی حاصل می شد و زودتر از این به دیدار ما نایل می شدند.»(بحارالانوار، ج 53، ص 176)
*****
… برخیز… برخیز! آری یوسف را آوردند. درنگ جایز نیست.
برمی خیزی. در اتاق کوچک و تاریک خود جستجو می کنی؛ امّا نه، هیچ چیز در بساط نداری… هیچ چیز. به کنج اتاق خیره می شوی. آری، آن جا را نگاه کن… روی آن پاره حصیر به هم پیچیده، تنها کلافی نخ، بی فایده افتاده است و دیگر هیچ…
لحظهای قامت خمیده و رنجورت را به دیوار کهن سال پشتِ سر استوار می کنی؛ به فکر فرو میروی: ای کاش تو نیز از اشراف شهر بودی!
کلاف نخ را بر میداری؛ از اتاق بیرون میروی… وه! چه غوغایی است… مرد و زن، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه و همه به سوی بازار میدوند… دیگر مجالی برای صبر نیست.
از هر سوی، اندیشهای هراس آمیز بر دلت نِشْتَر میزند: ای کاش تو نیز از اشراف شهر بودی! دل خوش میداری… یوسف به تو نیز خواهد نگریست؛ گرچه…
قدمهای کوچک و سنگین خود را برمیداری؛ یارای رفتن نیست.
هیاهویی است. گویا هنوز یوسف را از کجاوهی غیبت بیرون نیاوردهاند، چه قیل و قالی است!
هر کسی با تحفهای برای خریداریش در دست، ایستاده است…
یکی زندگیاش را… یکی فرزندانش را… دیگری جانش را!
آه که چهقدر ما تهیدستایم! آخر نگاه کن، نگاه کن… مینگری. چشمانت خیره میشود. زبانت میخشکد. خدایا! چه کسانی به انتظارِ آمدنش نشستهاند و کمر شکستهاند!
جعفربنمحمد صلوات الله علیه پای برهنه روی خاک زانو زده است… وای بر ما!… خدایا! چه میگوید؟! گوش جان به کلامش میسپاری:
«مولای من! غیبت تو خواب از دیدگانم دور ساخته و زمین را بر من تنگ گردانیده و آسایش دل را از من ربوده است. آقای من! پنهانیِ تو درد و رنج مرا به سختیهای اندوهزای روزگار پیوسته و از دست رفتن یاران امکان گرد همآمدن و برانگیختن را از میان برده است.
هنوز از یاد یک بلا و سختی دوران غیبت اشک دیدگانم نخشکیده و سوز و نالهی دل، آرام نشده که رنج و شکنجه شدیدتر و دردناکتری در برابر دیدگانم آشکار و نمایان میشود.»
بنگر موسیبنجعفر علیه السلام را … مینگری. میشنوی چگونه نالهی هجر سر میدهد:
«اَللّهْمَّ عَجِّلْ فَرَجَهْ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَّهْ.»
بنگر علیبنموسی را. درود خدا براو باد! مینگری. ببین کاسهی خونین چشمانش را.
این جا جولانگاه پهلو شکستگانِ حریم ولایت است. بازگرد… دیگر جایی برای تو نیست.
بهای یوسف اشکهای به خون شستهی زهراست؛ سرهای بیتن عاشوراست؛ چهارده سال به کنج زندان نشستن امام صابران است… با این همه، دل خوش میداری؛ شاید تو نیز از خریدارانش به حساب آیی!
آرزو می کردیم در خیل مشتاقان یوسف فاطمه درآییم. محفلی کوچک آراستیم. بر قدوم به صف نشستگان گل نثار کردیم. بر تارَک مجلس آذین بستیم… باشد که در خیل خریداران آن مهربان به پرده نشسته به حساب آییم. (پیش گفتار کتاب یاد محبوب-سید حسین حسینی)